5 سال بعد

ساخت وبلاگ

واای تصور کنید من برای بر سوم حامل ام یه دختر12 سال و یک دختر 17 سال هم دارم الآن خیلی شادم نمیمیخستم بچه رو بندازم چون گناه داره پس دارم ثواب میکنم من از اولم پسر میخواستم حالا خدا به من لطفشو نشون داد. من 46 سلام و بیاد خیلی موزبشم

5 سال بعد...
ما را در سایت 5 سال بعد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : liliassaeliassa بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 19:10

اینجا هیچ خواننده ای نداره دیگه و خودم هم امروز که بعد از5سال وارد شدم × از زمان ترسیدم. این از جملات من نیست و از کسی شنیدنم که شاید بهترین هدیه عمرم رو به من داده و تعطیلات تابستانهای به یادماندنی رو در کنارخودش و خانواده ی دوستداشتنیش بودم شنیدم . تازه شاید نزدیک به زمان اخرین نوشته ... دلم تنگ شد نه برای خودم بلکه برای ادمها همون 5 یا 6 سال پیش قبل از اینکه ما برده و بازیچه ی این فضاهای مجازی شیم . من نه اما ایکاش محیط اطرافم به عقب برمیگشت و ...   باید برم؟ یا باید تا به حال رفته بودم؟ صبح ها با چراهای متفاوتی برمیخیزم و ب اسمان شاهکار و رویایی خیره میشومو میپرسم که چرا؟ چرا اینجور شد؟ چرا من اینجوری گفتم؟ چرا من به مکانهایی میروم که حقم نیست؟ بعد به حق شک میکنم و فکر میکنم که سارتر و کامو در صورتی که سراغشون رو بگیرم جوابم و میدن و باهام صحبت میکنند . اولویتیکه دارم باعث ایجاد یک وقفه تا اریبهش ماه در مطالعه کتابی که شروع کردم شده. انهارو نوشتم تا به پیشرفتم 5 سال اینده پی ببرم . خدانگهدار پ ن : سبک نگارشم اینجا چقدر متفاوته . انگار یک ام دیگه داره حرفهام رو میگه . بخاطر همین هست که من خودم رو " ما" صدا میکنم  5 سال بعد...
ما را در سایت 5 سال بعد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : liliassaeliassa بازدید : 73 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 19:10